عشق بی پایان من و همسریعشق بی پایان من و همسری، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

زود بیا کوچولو

تلخ ترین روزها

روزهای تلخ دوری در گذر است. خدایا حکمتت در چه بود؟ کاش می دانستم. دوستای خوبم سلام از همه شما عزیزیانم ممنونم که همیشه به فکرم بودین و من رو دلداری دادین... من بهترم ولی...... یاد دکلمه استاد شکیبایی افتادم : حال ما خوب است اما تو باور نکن.... ببخشید که ناراحتتون می کنم اما باید بنویسم... دلم سوگوار است برای دوری خواهر عزیزم اما دلم بیشتر می سوزد وقتی که یاد معصومیت و مظلومیتش می افتم، دلم آتش می گیرد چرا که او را در لباس عروسی ندیدم.. دلم داغدار است برای همه خوبی هایی که در حقم کرد... و از همه دردناک تر دیدن اشک و آه و غصه  همه عزیزانم هست که روز بروز بیشتر میشه و هیچ کاری از عهده من بر نمیاد...... روز های سختی اس...
30 شهريور 1392

می نویسم

می نویسم برای خودم برای خدایم و... تابستان گرمایت را می خواستم، همیشه برایم خاطره انگیز بودی، همیشه  دوست داشتنی بودی اما تو چه کردی برایم سرد شدی، پر از خاطرات تلخ شدی، تنفرانگیز شدی چرا؟ چرا با من مدارا نکردی؟ البته تقصیر تو نیس دنیاست که با من سرناسازگاری دارد اما تو هم بی وفایی کردی این همه سبزی و زیبایی!!!! حتی ذره ای هم سهم من نبود؟ خدا جونم چرا؟ شاید کفر باشه شاید یه درددل یا گلایه هر چه که هست بغضیست در گلویم. خدایا وقتی کودک بودم کودکی نکردم روزهای سختی رو گذروندم به نوجوانی رسیدم و روزهایم هر روز بدتر شد خودت میدانی از کدام روزها سخن می گویم... آره همون روزهایی که صبحها با صدای شیون و گریه برمی خواستم و ...
30 شهريور 1392
1